بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین


گربه ای در گوشه بالکن لمیده و خرناسه میکشد

حتم خواب نیاکانش را میبیند

در  دشت

در  کوهستان

این شهر دود زده حتی فواره ها را هم به تنگی نفس انداخته است

*

میلیونها نفر

در این شهر دودزده و خاکستری جمع شده و نمیروند

میدانی چرا ؟

 آدمها از تنهایی میترسند

از اینکه تنها بمانند میترسند

آنها حتی گورهاشان راهم دسته جمعی درست میکنند

گـورسـتـان ..

*

با اینهمه باز انسان تنهاست

گاهی یک لبخند را با زندگیش معامله میکند

گاهی برای گرمای یک دست

از زندگیش دست میکشد

و گاهی برای یک نگاه مهربان و رضایتمند تو

صفحه ها شعر مینویسد ...

اینها را همینطور سرسری نخوان

این ، آخرین امیدهای یک شاعر است ...

.